Binsung

شب بود، هان و چانگبین داشتن توی خونشون خوش میگذروندن، با کلی مسخره بازی آشپزی کردن، فیلم دیدن و در آغوش هم خوابیدن
فردا صبحش، هر دو یک جای نا آشنا بیدار شدن
چانگبین با زنجیر به یه صندلی بسته شده بود و هان کوچولوش بدون هیچ لباسی روی تخت با طناب بسته شده بود...رئیس مافیای دشمن چانگبین وارد اتاق شد...
CB: عوضی پست فطرت!
E: آروم باش سئو، من فقط یه سری مدارک ازت میخوام...اگر بهم بدیشون ولت میکنی که بری، اما اگر ندی، مجبور میشه که...به عشقت دست درازی کنم
CB: تو اینکارو نمیکنی
E: میبینی
رئیس مافیای دشمن چانگبین جلوی چشمای چانگبین خواست به سنجاب کوچولوش دست درازی کنه که چانگبین با صدا شدنش توسط هان از خواب پرید
H: بینی...بینی...بیدارشو
چانگبین با نفس نفس از خواب بیدار شد و به هان نگاه کرد و سریع در آغوش گرفتش
CB: خوبی؟ کسی که بهت دست نزده؟
H: آروم باش...بینی...خواب دیدی
چانگبین نفس راحتی کشید که سنجاب کوچولوش سالم کنارش بود...بوسه ی آروم و ملایمی به لب های هان زد
CB: دیگه قرار نیست مافیا باشم
H: چرا؟
CB: میترسم یکی از دشمنام بهت آسیب بزنه، پس دیگه نمیخوام مافیا باشم... من فقط امنیت تو برام مهمه
هان لبخند ی زد و هردو به خواب رفتن... و این شد که عضو اسکیز شدن :)
دیدگاه ها (۱)

2min

Hyunlix

Chanin

خبر خوببببب

معشوقه دشمن P²²توی سرمای هوا،روی زمین خاکی سرد دراز کشیده بو...

معشوقه دشمنP³⁸جسا از اتاقش بیرون اومد.لباس کوتاه مشکی رنگی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط